انواع بافته ها در ادب فارسی

به نام خداوند جان و خرد

بافته­ها در ادب فارسی          تهیه و تنظیم : یوسف چالی تبار شفیعی

یادآوری : برای پرهیز ازطولانی شدن مطلب شواهد شعری و نثر حذف شده است.

الف) بافته­ها

01 ابریشم : پارچه­ای نفیس و گرانبها که از ماده­ای که کرم مخصوصی به نام کرم پیله به شکل نخ بسیار نازک و شفاف و مایل به زردی به دور خود ترشح می­کند و با آن لانه­ی بیضی­شکل می­سازد، بافته می­شود؛ چنانکه پس از جوشاندن و خفه کردن کرم­ها، از تارهای پیله برای بافتن پارچه استفاده می­کنند. اطلس، حریر، پرند ( پرنیان ) از انواع ابریشم هستند.

02 اطلس : پارچه­ای که ابریشم می­بافند و یک سوی آن براق است. نقش آن بیشتر ساده اما گاه منقش هم هست. به آن حریر ساده نیز می­گویند. نقوش آن گل­ها ( بیشتر نیلوفر ) ، جانوران و پرندگان تخیلیو عجیب است.

03 برد : جامه­ای قیمتی و گرانبها از پشم شتر که خاص یمن بوده است.

04 بوقلمون : دیبای رومی که در اثر تابش نور خورشید، هر لحظه به شکلی درمی­آید.

05 بَیرم: گونه­ای پارچه­ی ریسمانی است شبیه مثقالی عراق و شاید از آن نیز باریک­تر و لطیف­تر.

06 پرده: پارچه­ای بلند و بزرگ که در جلوی در خانه­ها می­آویختند تا از دیده شدن درون خانه جلوگیری کنند، یا مانع نور خورشید شوند و یا حرارت خانه را نگه دارند. پس از آن به مجاز در معنی حجاب و پوشش به کار رفت. از پرده­های زیبا و منقش برای تزیین تالارها و اتاق­های کاخ استفاده می­کردند.

07 پرند/ پرن/ پرنیان : جامه­ی ابریشمین، حریر بی­نقش و ساده را پرند و حریر منقش را پرنیان گویند.

08 پلاس : پارچه­ای پشمین کلفت که درویشان از آن جامه پوشند و نیز چون کسی را ماتم بسیار می­رسید، لباس از پلاس می­پوشید.

09 حریر : جامه­ی ابریشمین، نوعی از ابریشم و پرند.

010 خز : جامه­ای ابریشمی یا جامه­ای از موی حیوان خز است.

011 خلعت : جامه­ای که پادشاه یا امیری برای بزرگداشت کسی به وی هدیه کند یا خود بر تن او پوشاند و آن سه پارچه است : دستار، جامه و کمربند.

012 خیش : پارچه­ای از کم­بهاترین نوع کتان که از آن پرده و دستار سازند، پرده­ای که آن را میان خانه آویزند و حرکتش دهند تا خانه خنک شود.

013 دبیقی : نوعی پارچه­ی ابریشمین لطیف که منسوب به دبیق، دهکده­ای در مصر ، است.

014 دیبا/ دیبه/ دیباه : پارچه­ی ابریشمین منقش یا حریر الوان

015 ستبرق : دیبای ستبر که به زر بافته باشند.

016 سَقِر لات/ سِقِرلاط/ سُقلات/ سُقِلات : جامه­ای پشمین، جامه­ی صوف که آن را نبات گویند و در روم بافته می­شد.

017 سقلاطون/ سقلطون : نوعی جامه­ی ابریشمی زردوزی شده که آن را در بغداد می­بافتند.

018 سُندُس : کلمه­ای یونانی است و به نوعی از دیبای لطیف و نازک و گرانبها گفته می­شود.

019 شَرب : پارچه­ای از کتان نازک که بزرگان بر سر می­بستند؛ این پارچه زردوزی نیز می­شده و          گران­قیمت نیز بوده است و بیشتر آن را در مصر می­بافتند.

020 شَعر : نوعی پارچه­ی ابریشمین نازک. برخی گویند رنگ آن سیاه است. آن را دیبای سرخ و              نرم هم گویند.

021 صوف : نوعی پارچه­ی پشمی

022 عتابی : نوعی پارچه­ی خشن و موجدار و راه راه با گلهای رنگارنگ که در محله­ای در بغداد به نام عتابیه منسوب به یکی از افراد بنی­­امیه به نام عتاب می­بافتند و به سبب آن محله، بدان پارچه­ها عتابی اطلاق         می­شده است. بعدها هر پارچه­ی موجدار راه راه را عتابی می­گفتند. این پارچه را به زر نیز می­آراستند.

023 قَصَب : پارچه­ای نازک و نرم از کتان و ابریشم که در هند مشهور بوده است. در قدیم معروف بوده که پارچه­ی کتانی در مهتاب قوت ندارند و با تابش نور ماه پاره خواهند شد.

024 قَرقوبی : پارچه­ای پشمین که در قرقوب ( مکانی میان بصره و کوفه ) می­بافتند.

025 کتان : گیاهی از تیره­ی کتانیان ( گیاه بومی نواحی مدیترانه، قفقاز، خاور نزدیک و خاور میانه ) که از پوست ساق آن پارچه تهیه می­کردند.

026 کرباس : پارچه­ی سفید از پنبه­ی خشن که بیشتر جامه­ی زنان و مردان روستایی از آن است.

027 کمخار/ کمخا/ کمخاب : پارچه­ی منقش و رنگارنگ که خواب اندک دارد.

028 کمسان : نوعی پارچه­ی ابریشمین یا دیبای سبز که خاص کمسان ( روستایی در مرو ) بوده است. کمسان در قدیم به دیبابافی معروف بوده است. بیشتر چتر و سایه­بان و هودج­های شاهانه را از آن می­ساختند.

029 مخمل : پارچه­ی نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف است و روی دیگرش پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیده دارد.

030 مُبرم : پارچه­ای که محکم و دوتاه بافته شده باشد.

031 مُشجَر : پارچه­ی دیبایی که نقوش درختان یا هر یک از اجزای آن و میوه­ها را داشته باشد.

032 مُصمَت : پارچه­ای که یکدست و یک­رنگ از ابریشم سفید باشد و پنبه و چیز دیگری در آن نباشد.

033 مُعَرج : پارچه­ای نفیس و خط­دار با نقش­های پیچیده.

034 مُلحَم : نوعی پارچه­ی ابریشمی سفید که تار آن ابریشم و پود آن غیر ابریشم باشد.

035 وشی : پارچه­ای ابریشمی نقش و نگار دار که در شهر وش/ وخش ( از ترکستان ) می­بافتند و گاه آن را زردوزی می­کردند. به آن اطلس وشی و دیبای وشی می­گفتند و در برابر مصمت، پارچه­ی یکدستسفید بود.  

ب) جامه­ها

01 ازار/ ازار پای، لنگ، فوطه، چادر، زیرجامه، شلوار، تنبان در معنی لنگ، فوطه و چادر که آن را         بر کمر می­بستند.     

02 اُکسون : جامه­ی سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر می­پوشیدند.

03 پیراهن : جامه­ی نیم­تنه­ای که زیر لباس بر بدن پوشند.

04 توزی: قبا و جامه­ای تابستانی بسیار نازک که از کتان بافند و منسوب به شهر توز از ناحیه­ی پارس است.

05 جامه: پارچه­ی بافته­ی نادوخته و مطلق رخت پوشیدنی را گویند.

06 جبه : لباس بلند با آستین دراز و پیش ناشکافته­ای که روی لباس­های دیگر پوشند.

07 چادر : پارچه­ای بلند که آن را زنان بر سر اندازند.

08 حُله : پوشاکی که همه­ی بدن را پوشاند. جامه­ی نو، رخت، ردا، قبا، ازار

09 خرقه: جامه­ی پارینه که از تکه­های پاره دوخته شده باشد و نیز جبه­ی صوفیان است که با آداب مخصوص از دست شیخ می­گرفتند.

010 خفتان : جامه­ی روز جنگ و گویا همان قژاکند و کژاکند است و آن جامه­ای بود که میان رویه و آستر آن را با ابریشم یا پشم بسیار می­انباشتند و مانند لحاف می­دوختند تا گذشتن از آن و رسیدن تیغ به             بدن دشوار باشد.  

011 دامن : قسمت کمر به پایین هر جامه چون پیراهن، قبا، ردا، کت، پالتو و نظایر آن را گویند و نیز قسمی جامه­ی زنانه است که تنها از کمر به پایین را پوشاند.  

012 دُراعه : جامه­ای از پنبه یا پشم خشن که بر دوش افکنند و مرد و زن پوشند. بیشتر جامه­ی شیوخ و زاهدان است و به آن فوطه یا جبه نیز گویند.

013 دستار : دستمال، روپاک، مندیل (= پارچه­ای که با آن عرق و مانند آن را پاک کنند. ) ، شال سر ، عمامه و هر چه که بر دور سر از شال یا دیگر پارچه­ها به وضع مخصوص پیچند.

014 دق : نوعی لباس پشمینه­ی قیمتی که موی­ها از آن آویخته باشد و بافت مصری و رومی                آن معروف است.      

015 دلق : جامه­ی کهنه و ژنده را گویند.

016 ردا: بالاپوش، عبا و جبه­ای است که روی لباس­های دیگر پوشیده بر دوش اندازند.

017 زُنار : به طور کلی هر رشته­ای را زنار گویند. ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که ذمیان نصرانی مجبور بودند که به امر مسلمانان بر میان بندند تا از مسلمانان شناخته شوند، چنانکه یهودیان مجبور بوده­اند عسلی ( وصله­های عسلی رنگ ) بر لباس خود بدوزند. در کتاب­های فارسی گاه زنار به               کستی (= کشتی به ضم کاف ) زرتشتیان اطلاق شده است.   

018 صدره : جامه­ی بی­آستین که سینه را بپوشاند.

019 طیلسان : نوعی ردا که عربان، خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند.

020 عمامه : پوششی است بر سر مردان و آن پارچه­ی درازی است که به دور سر پیچند و به آن دستار و مندیل نیز گویند. جنس آن از پشم، پنبه یا کتان است. عمامه در سراسر کشورهای اسلامی جز اسپانیای   دوره­ی اسلامی رواج بسیار داشت، چنانکه میزان شخصیت و فضل افراد را بزرگی و کوچکی عمامه­ها تعیین می­کرد. در دوره­ی خلفا، سپاهیان عمامه­ی سیاه و برخی از بزرگان عمامه­ی زرد بر سر می­گذاشتند. از قرن هشتم عمامه­ی سبز نشان علویان و سادات بود و تا امروز عمامه­ی سبز و سیاه نشانه­ی سادات است.    

021 فوطه/ لنگ/ ازار : چادر نگارین یا چادر خط­دار. جامه­ای که از سند می­آوردند.

022 قبا : جامه­ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن، دو طرف پیش را با دکمه به هم بپیوندند.    

023 کُرتَه : پیراهن، قبای یک­لا، لباسی که زیر جامه­ها پوشند. جامه­ یا قبای نیم­تنه را نیز گویند که عربها سربال گویند.      

                                           یوسف چالی تبار شفیعی