آموزش آسان عروض (1)
همه ی همکاران فرهیخته می دانند که درس قافیه و عروض در مقطع پیش دانشگاهی درسی نو و حتی برای بعضی از دانش آموزان عزیز رعب آور است.بنابراین قصد داریم که این درس بسیار شیرین و فنی به گونه ای برای فراگیران آسان جلوه نماید،که با رغبت تمام به یادگیری این درس بپردازند.
آنچه در این وجیزه پیش رو دارید حاصل سال ها تجربه و تدریس در کلاس های مختلف است از این رو لازم ندانستم که ارجاع و پانوشته هایی بدان بیفزایم.
درآغاز لازم می دانم به توضیح چند اصطلاح مهم و کلیدی این درس ؛ عروض، حرف،وزن، هجا و تقطیع بپردازم.
عروض - علمی است که قواعد تعیین اوزان شعر(تقطیع) و طبقه بندی اوزان را، از جنبه ی نظری و عملی به دست می دهد.
حرف – هر واژه ای از اجزای کوچک و بی معنی ساخته می شود که به آن حرف گفته می شود و در عروض صورت ملفوظ (واج)مورد نظر است نه شکل خطی آن .حرف خود به دو نوع؛ مصوت و صامت تقسیم می شود که مصوت هم به دو نوع مصوت بلند (ا،و،ی)و مصوت کوتاه ( ــــــــــ ) است. غیر از این شش حرف، بقیه ی حروف صامت هستند.
وزن – از تساوی و رویارویی هجاهای کوتاه و بلند نظمی در گفتار حاصل می شود که به آن وزن می گویند.
هجا- مقدار صوتی که با هر ضربه ی هوا از ریه به بیرون می آید را هجا می گویند. تعداد هجای هر واژه وابسته به تعداد مصوت موجود در آن واژه است. هجا نیز به سه نوع کوتاه (u )،بلند (- ) و کشیده (- u ) تقسیم می شود.
تقطیع – قطعه قطعه کردن واژه ها به صورت هجا،هجا را تقطیع هجایی و قطعه قطعه کردن مصراع یا بیت را به ارکان عروضی تقطیع به ارکان می نامند.
نا گفته نماند که هر کدام از موارد فوق در جای خود مفصلا با مثال خواهد آمد.
اما منظور نگارنده از این سطور بسیار مختصر این است که مهم ترین نکات تعیین وزن شعر فارسی را که به یاد گیری آسان درس عروض کمک می کند ، یاد آوری نماید.
نکات قابل توجه در تعیین وزن شعر فارسی عبارتند از:
1) درست خواندن و درست نوشتن شعر فارسی (خط عروضی) 2) تقطیع هجایی 3)تقطیع به ارکان 4) اختیارات شاعری
در خط عروضی و تقطیع هجایی رعایت موارد زیر ضرورت دارد:
1)در خط عروضی صورت ملفوظ (گفتاری)واژه ها نوشته می شود نه شکل مکتوب (نوشتاری )
خواهش = خاهش ، تو = ت ، که = ک و...
2) هرمصوت بلند از نظر امتداد (مقدار کشش صدا یا آوا) دو برابر مصوت کوتاه یا دو واج محسوب می شود.
( با ، بو ، بی ) هر کدام سه واج شمرده می شود ؛ چون یک واج صامت (ب)+ یک واج مصوت بلند (ا ، و، ی) است که خود از نظر امتداد دو واج به حساب می آید.
3) در هر واژه به تعداد مصوت (کوتاه یا بلند) هجا یا بخش وجود دارد ؛ مثلا کلمه ی " برادر " سه هجا دارد؛ سه مصوت
( ـــــــــ ) دارد.
4)هر مصوت (کوتاه یا بلند ) همیشه دومین حرف هجاست.چنانکه در واژه ی ( کتاب )می بینیم که مصوتهای ( ـــ ) و "ا هر کدام دومین حرف هجاست. مصوت بلند زمانی مصوت بلند و دو واج محسوب می شود که هم دومین حرف هجا باشد
وهم صدای ( آ ،او ، ای) بدهد.مثال: باد ،بود،بید و...
5)نون ساکن(ن )بعد از مصوتهای بلند ( ا ، و، ی ) در یک هجا در خط عروضی به حساب نمی آید؛یعنی ،واژه های "جان ،
خون و دین ) به ترتیب به صورت ( جا ، خو ،دی ) خوانده می شوند یا به حساب می آیند.
نکته- اگر " چون " به معنی ( مثل و مانند =حرف اضافه و زیرا و هنگامی که=حرف ربط) باشد، ( ن) ساکن در خط عروضی حذف نمی شود و اگر به معنی ( چرا ،چطور و چگونه )باشد،( ن ) ساکن در خط عروضی حذف می گردد.
زفراق چون ننالم من دل شکسته چون نی که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی
6) "آ" در خط عروضی و در آغاز هجا سه واج به حساب می آید؛ چون در واقع برابر است با " همزه( ء) + ا"
که همزه یک حرف صامت و "ا" یک مصوت بلند است که خود دو واج شمرده می شود. مثال:
آب،مرآت، قرآن، مآخذ و...
7)اگر حروف (ا،و،ی)حروف اول و سوم و چهارم هجا باشند،در این صورت صامت به حساب می آیند و دیگر دو واج
شمرده نمی شوند. نمونه: در( ابر، وقت ،یاد) = حرف اول ، در ( مبدا ، نو، سیل )=حرف سوم و در ( ناو ، چای) =حرف چهارم هجا هستند که در هر حال چون دومین حرف هجا نیستند و صدای (آ،او، ای) نمی دهند، مصوت نیستند بلکه صامت
به حساب می آیند.
8)اگر پیش از همزه حرف صامت باشد،همزه می تواند در تلفظ و خط عروضی حذف شود؛ پیش از= پیشز،
دانش آموز = دانشاموز ، دل افسرده = دلفسرده و...
9) در خط یا املای عروضی مصوتهای کوتاه ــــــــــــــ یا حرکات باید نوشته شود تا در شمارش واج کمک کند.
س لا مت می ک نم از د ل از جان = سلامت می کنم از دل و از جان
10) حرف ربط یا عطف (و) همچون ضمه ای روی حرف پیش از خود قرار می گیرد؛ چنانکه روی (ل ) در مصراع بالا
به کار رفته است.یا " من و تو " را می خوانیم " م/ ن/ ت " ، مرگ و زندگی " را می خوانیم " مر/ گ / زن /د /گی "
11) حروفی که در بعضی از واژه ها نوشته می شود ولی خوانده نمی شود در خط عروضی نیز حذف میشود؛
خویش = خیش، چه= چ ، تو = ت و...
12)حروف مشدد در املای عروضی دو بار نوشته می شود؛ دقت = دق/قت شدت = شد/دت و ...
در این نوشته ی مختصر تنها به چند نکته ی مهم در خط عروضی پرداخته شد که اگر عمری باقی بود و نشریه ی
ادبی گاهنامه ی صبا ادامه داشت، به نگارش نکاتی در باره ی تقطیع به ارکان و اختیارات شاعری و... خواهیم پرداخت.
باشد که برای همکاران فرهیخته به کار آید و این حقیر نیز در محضر استادان ارجمند م درسی پس داده باشم.
جمعلی آهنگر سما کوش – مدرس مراکز آموزشی
به نام خداوند جان و خرد
بافتهها در ادب فارسی تهیه و تنظیم : یوسف چالی تبار شفیعی
یادآوری : برای پرهیز ازطولانی شدن مطلب شواهد شعری و نثر حذف شده است. |
الف) بافتهها
01 ابریشم : پارچهای نفیس و گرانبها که از مادهای که کرم مخصوصی به نام کرم پیله به شکل نخ بسیار نازک و شفاف و مایل به زردی به دور خود ترشح میکند و با آن لانهی بیضیشکل میسازد، بافته میشود؛ چنانکه پس از جوشاندن و خفه کردن کرمها، از تارهای پیله برای بافتن پارچه استفاده میکنند. اطلس، حریر، پرند ( پرنیان ) از انواع ابریشم هستند.
02 اطلس : پارچهای که ابریشم میبافند و یک سوی آن براق است. نقش آن بیشتر ساده اما گاه منقش هم هست. به آن حریر ساده نیز میگویند. نقوش آن گلها ( بیشتر نیلوفر ) ، جانوران و پرندگان تخیلیو عجیب است.
03 برد : جامهای قیمتی و گرانبها از پشم شتر که خاص یمن بوده است.
04 بوقلمون : دیبای رومی که در اثر تابش نور خورشید، هر لحظه به شکلی درمیآید.
05 بَیرم: گونهای پارچهی ریسمانی است شبیه مثقالی عراق و شاید از آن نیز باریکتر و لطیفتر.
06 پرده: پارچهای بلند و بزرگ که در جلوی در خانهها میآویختند تا از دیده شدن درون خانه جلوگیری کنند، یا مانع نور خورشید شوند و یا حرارت خانه را نگه دارند. پس از آن به مجاز در معنی حجاب و پوشش به کار رفت. از پردههای زیبا و منقش برای تزیین تالارها و اتاقهای کاخ استفاده میکردند.
07 پرند/ پرن/ پرنیان : جامهی ابریشمین، حریر بینقش و ساده را پرند و حریر منقش را پرنیان گویند.
08 پلاس : پارچهای پشمین کلفت که درویشان از آن جامه پوشند و نیز چون کسی را ماتم بسیار میرسید، لباس از پلاس میپوشید.
09 حریر : جامهی ابریشمین، نوعی از ابریشم و پرند.
010 خز : جامهای ابریشمی یا جامهای از موی حیوان خز است.
011 خلعت : جامهای که پادشاه یا امیری برای بزرگداشت کسی به وی هدیه کند یا خود بر تن او پوشاند و آن سه پارچه است : دستار، جامه و کمربند.
012 خیش : پارچهای از کمبهاترین نوع کتان که از آن پرده و دستار سازند، پردهای که آن را میان خانه آویزند و حرکتش دهند تا خانه خنک شود.
013 دبیقی : نوعی پارچهی ابریشمین لطیف که منسوب به دبیق، دهکدهای در مصر ، است.
014 دیبا/ دیبه/ دیباه : پارچهی ابریشمین منقش یا حریر الوان
015 ستبرق : دیبای ستبر که به زر بافته باشند.
016 سَقِر لات/ سِقِرلاط/ سُقلات/ سُقِلات : جامهای پشمین، جامهی صوف که آن را نبات گویند و در روم بافته میشد.
017 سقلاطون/ سقلطون : نوعی جامهی ابریشمی زردوزی شده که آن را در بغداد میبافتند.
018 سُندُس : کلمهای یونانی است و به نوعی از دیبای لطیف و نازک و گرانبها گفته میشود.
019 شَرب : پارچهای از کتان نازک که بزرگان بر سر میبستند؛ این پارچه زردوزی نیز میشده و گرانقیمت نیز بوده است و بیشتر آن را در مصر میبافتند.
020 شَعر : نوعی پارچهی ابریشمین نازک. برخی گویند رنگ آن سیاه است. آن را دیبای سرخ و نرم هم گویند.
021 صوف : نوعی پارچهی پشمی
022 عتابی : نوعی پارچهی خشن و موجدار و راه راه با گلهای رنگارنگ که در محلهای در بغداد به نام عتابیه منسوب به یکی از افراد بنیامیه به نام عتاب میبافتند و به سبب آن محله، بدان پارچهها عتابی اطلاق میشده است. بعدها هر پارچهی موجدار راه راه را عتابی میگفتند. این پارچه را به زر نیز میآراستند.
023 قَصَب : پارچهای نازک و نرم از کتان و ابریشم که در هند مشهور بوده است. در قدیم معروف بوده که پارچهی کتانی در مهتاب قوت ندارند و با تابش نور ماه پاره خواهند شد.
024 قَرقوبی : پارچهای پشمین که در قرقوب ( مکانی میان بصره و کوفه ) میبافتند.
025 کتان : گیاهی از تیرهی کتانیان ( گیاه بومی نواحی مدیترانه، قفقاز، خاور نزدیک و خاور میانه ) که از پوست ساق آن پارچه تهیه میکردند.
026 کرباس : پارچهی سفید از پنبهی خشن که بیشتر جامهی زنان و مردان روستایی از آن است.
027 کمخار/ کمخا/ کمخاب : پارچهی منقش و رنگارنگ که خواب اندک دارد.
028 کمسان : نوعی پارچهی ابریشمین یا دیبای سبز که خاص کمسان ( روستایی در مرو ) بوده است. کمسان در قدیم به دیبابافی معروف بوده است. بیشتر چتر و سایهبان و هودجهای شاهانه را از آن میساختند.
029 مخمل : پارچهی نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف است و روی دیگرش پرزهای لطیف و نزدیک به هم و به یک سو خوابیده دارد.
030 مُبرم : پارچهای که محکم و دوتاه بافته شده باشد.
031 مُشجَر : پارچهی دیبایی که نقوش درختان یا هر یک از اجزای آن و میوهها را داشته باشد.
032 مُصمَت : پارچهای که یکدست و یکرنگ از ابریشم سفید باشد و پنبه و چیز دیگری در آن نباشد.
033 مُعَرج : پارچهای نفیس و خطدار با نقشهای پیچیده.
034 مُلحَم : نوعی پارچهی ابریشمی سفید که تار آن ابریشم و پود آن غیر ابریشم باشد.
035 وشی : پارچهای ابریشمی نقش و نگار دار که در شهر وش/ وخش ( از ترکستان ) میبافتند و گاه آن را زردوزی میکردند. به آن اطلس وشی و دیبای وشی میگفتند و در برابر مصمت، پارچهی یکدستسفید بود.
ب) جامهها
01 ازار/ ازار پای، لنگ، فوطه، چادر، زیرجامه، شلوار، تنبان در معنی لنگ، فوطه و چادر که آن را بر کمر میبستند.
02 اُکسون : جامهی سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر میپوشیدند.
03 پیراهن : جامهی نیمتنهای که زیر لباس بر بدن پوشند.
04 توزی: قبا و جامهای تابستانی بسیار نازک که از کتان بافند و منسوب به شهر توز از ناحیهی پارس است.
05 جامه: پارچهی بافتهی نادوخته و مطلق رخت پوشیدنی را گویند.
06 جبه : لباس بلند با آستین دراز و پیش ناشکافتهای که روی لباسهای دیگر پوشند.
07 چادر : پارچهای بلند که آن را زنان بر سر اندازند.
08 حُله : پوشاکی که همهی بدن را پوشاند. جامهی نو، رخت، ردا، قبا، ازار
09 خرقه: جامهی پارینه که از تکههای پاره دوخته شده باشد و نیز جبهی صوفیان است که با آداب مخصوص از دست شیخ میگرفتند.
010 خفتان : جامهی روز جنگ و گویا همان قژاکند و کژاکند است و آن جامهای بود که میان رویه و آستر آن را با ابریشم یا پشم بسیار میانباشتند و مانند لحاف میدوختند تا گذشتن از آن و رسیدن تیغ به بدن دشوار باشد.
011 دامن : قسمت کمر به پایین هر جامه چون پیراهن، قبا، ردا، کت، پالتو و نظایر آن را گویند و نیز قسمی جامهی زنانه است که تنها از کمر به پایین را پوشاند.
012 دُراعه : جامهای از پنبه یا پشم خشن که بر دوش افکنند و مرد و زن پوشند. بیشتر جامهی شیوخ و زاهدان است و به آن فوطه یا جبه نیز گویند.
013 دستار : دستمال، روپاک، مندیل (= پارچهای که با آن عرق و مانند آن را پاک کنند. ) ، شال سر ، عمامه و هر چه که بر دور سر از شال یا دیگر پارچهها به وضع مخصوص پیچند.
014 دق : نوعی لباس پشمینهی قیمتی که مویها از آن آویخته باشد و بافت مصری و رومی آن معروف است.
015 دلق : جامهی کهنه و ژنده را گویند.
016 ردا: بالاپوش، عبا و جبهای است که روی لباسهای دیگر پوشیده بر دوش اندازند.
017 زُنار : به طور کلی هر رشتهای را زنار گویند. ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که ذمیان نصرانی مجبور بودند که به امر مسلمانان بر میان بندند تا از مسلمانان شناخته شوند، چنانکه یهودیان مجبور بودهاند عسلی ( وصلههای عسلی رنگ ) بر لباس خود بدوزند. در کتابهای فارسی گاه زنار به کستی (= کشتی به ضم کاف ) زرتشتیان اطلاق شده است.
018 صدره : جامهی بیآستین که سینه را بپوشاند.
019 طیلسان : نوعی ردا که عربان، خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند.
020 عمامه : پوششی است بر سر مردان و آن پارچهی درازی است که به دور سر پیچند و به آن دستار و مندیل نیز گویند. جنس آن از پشم، پنبه یا کتان است. عمامه در سراسر کشورهای اسلامی جز اسپانیای دورهی اسلامی رواج بسیار داشت، چنانکه میزان شخصیت و فضل افراد را بزرگی و کوچکی عمامهها تعیین میکرد. در دورهی خلفا، سپاهیان عمامهی سیاه و برخی از بزرگان عمامهی زرد بر سر میگذاشتند. از قرن هشتم عمامهی سبز نشان علویان و سادات بود و تا امروز عمامهی سبز و سیاه نشانهی سادات است.
021 فوطه/ لنگ/ ازار : چادر نگارین یا چادر خطدار. جامهای که از سند میآوردند.
022 قبا : جامهای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن، دو طرف پیش را با دکمه به هم بپیوندند.
023 کُرتَه : پیراهن، قبای یکلا، لباسی که زیر جامهها پوشند. جامه یا قبای نیمتنه را نیز گویند که عربها سربال گویند.
یوسف چالی تبار شفیعی